-
حرف!
سهشنبه 13 تیرماه سال 1396 04:40
دلم برای حرف زدن با دو نفر تنگ شده! و مدت هاست ازون دو نفر خیلی دورم، نه نشونی، نه ردی، هیچی! گاهی بهشون فکر میکنم و فکر میکنم که سرنوشت به کدوم سمتشون برده! و منو هم به کدوم سمت! خبرهای دورا دور دارم، که گاها بعضی هاش خیلی خوشایند هم نیست، بعد ازین همه مدت فکر میکنم چقدر قضاوت برای آدم ها سخت تموم میشه، مخصوصا اون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1395 14:48
دیشب یک خواب عجیب دیدم! دیدم فلانی توی ۲ پست قبلی تو خوابم بودو از قضا اتفاقی تو خیابون دیده بودمش و دنبالش دویده بودم! اونم تا منو دید پا به فرار گذاشت! خخخ! بعد رفت توی یک برج و منم رسیدم بهش! ازش خواستم چند لحظه واسته تا باهاش حرف بزنم! در واقع نمیدونم بعد از گذشت این چند سال چرا این توی ذهن من بوده که خوابشو...
-
مرا عهدیست...
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 03:44
-
این هفته یک چیزی...
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 23:26
زهرا ازدواج کرد، همین، امیدوارم خوشبخت بشه همین
-
علی...
جمعه 16 آبانماه سال 1393 21:55
امروز با امید حرف میزدم! میگفت فلانی با سامانم بوده :دی! خب خوبه، دیگه حرفی ندارم! یعنی این بشر، بشریه ها! :دی هنوزم طفلک علی تو غمش مونده! امیدوارم خودشو ببخشه حداقل! اونروز به علی میگفتم میخوام یک خبر خوب بدم! راجب خودم بود، طفلک فک کرد میخوام بگم ازدواج نکرده و همه چی خالی بندی بوده :(
-
حالِ با حال یا یک بی حالیِ مسخره،
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 04:42
حس عاشقی به کسی که واقعا دوسش داری، با دیدن عکسش منقلب میشی، و هنوز ساعت 4:41 دقیقه است...
-
امشب
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 23:12
یک روز با آرش... یک شب با خودم... تنهای تنهای تنها... با قطره های اشک، با دردهای جمع شده مکسر با دردِ جامع و یک جمع... با قلب، با بازی قلب... با خودم... با خودمان... با جمعیتمان... با دردهایم... با دردهایش... کاش حرفی می ماند برایِ دانستن... و قلبم... شــ ـــ ــ ــ ـکست...
-
پایه
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 13:10
دقیقا هر لحظه فکر میکنم اکتیو کنم! اما نه! نه... باید متعهد به عهد باشی... هستم... چقدر خوبه پایه بودن... پس مینویسم از باران...
-
...
شنبه 2 آذرماه سال 1392 14:10
حس میکنم دارم خودمو گم میکنم...
-
یک چیزِ بد! حسِ خوبِ مرگ...
شنبه 2 آذرماه سال 1392 13:26
تکرار را دوست ندارم! تکراری بودن را دوست ندارم! تکرار لحظاتِ گذشته! تکرارِ خودِ خودِ خودم... به خاطر آوردنِ تکراری ترین روزهای زندگیم... من کی هستم؟ دارم چیکار می کنم؟ من برای رِوُلوشِن خودم نیامدم! من برای بودنِ خودم نیامدم... دوست ندارم عادت کنم... دوست ندارم، برای ماندن آمده باشم... دوست ندارم گرگ باشم... دوست...
-
پخ
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 17:38
پخخخخخخخ :)))))))))))))))))))))))))))))))))) در ادامه فاز اتمی!
-
فار اتمی
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 00:42
چیزیکه نیستم... پناه بردم، برای این نبودنم، برای ریا، برای بودنم... فاز اتمی...
-
بی واژه!!!
شنبه 25 آبانماه سال 1392 00:35
یک شهر خوب! کلی خاطره خوب! یک حس خوب! یک حس بد! یک روز خوب! یک روز بد! یک حس خوب! یک حس بد! یک شهر خوب! یک شهر بد! یک محله خوب! یک محله بد! واژه ای براش ندارم! واقعا واژه ای ندارم براش...
-
هیـــــمـ
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 11:08
از تنهایی به میان مردم میگریزم و از مردم به تنهایی پناه برم.
-
روبراه
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 00:31
عجیب به صفر نزدیک شدم! یعنی همینطوری منظورم صفر مطلقه دقیقا. نمیدونم دقیق چمه! ولی یک چیزی شده به نظرم، خودم نمیفهمم! همه چی عجیب غریبه! یک فضاییه که فضا نیست! خوب نیست، هر چی که هست... روبراه نیستم.
-
خسته ام
جمعه 17 آبانماه سال 1392 20:35
...
-
ولش کن
جمعه 10 آبانماه سال 1392 21:30
بعضی وقتا باید بعضی چیزا رو ول کرد! یعنی بگو ولش کن بره بابا، تموم شد رفت اما نمیشه! همش فکر میکنی اون چیزی میشه که نباید بشه... گاهی ناراحت میشی، گاهی خسته، گاهی هم دلگیر از رفتار خودت... گاهی هم چمدونم! والا بد جور خستمه! یعنی خیلی ناراحت، خیلی وقت هم بود که اینطور نبودم ولی حالا هستم، یعنی بدجور فکرم درگیر الکیاته...
-
دلم گرفته...
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 16:20
دلم گرفته... بازم قضاوت...
-
نمیدونــــــــم
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 08:24
دلم هوایی شده... خسته شدم... نمیدونم...
-
دلم گرفته...
جمعه 12 مهرماه سال 1392 16:41
ازینکه، واسه بچه ها هیچکار نمیتونم کنم... دلم گرفته... خوب میشد اگه شرکتایی که باهاشون کار میکردم، میشدن اسپانسرشون، شاید یکم آروم میگرفتم... نمیدونم شاید جو زده شدم... ولی دلم گرفته... خدا...
-
مهربان...
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 10:18
مهربانی موهبتی است که خداوند بر دل ما نشاند. مهربان باش ،دوست بدار و آرام باش و بدان، اگر زمانی احساس کردی کسی آن طور که تو دیگران را دوست داری،عشقش را نثارت نمیکند، خالق عشق امواج مهر را نثارت میکند و دوستت دارد و ندا میدهد: پس آرام باش و بدان که من خدا هستم.
-
من گـــــــدا
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 10:17
چه کسی گدایی میکنند؟ من یا تو؟ من همانم که بغضم را کینه کردی، خنجرش ساختیو فشردی در گلویم! من آه نگفتم! من همانم که برق چشمانم را رعد کردی و زدی به تنه وجودم! من همانم که از غصه هایم خارها ساختیو آتش افروختی، سوختم! من گدای محض تو هستم! من مست پرور آیین تو هستم! من همانم... من همانم که گفتی لیاقتت بی لیاقتیست...
-
طوفان!
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 23:01
طوفانی آرام! آرامشی از جنس ایمان!
-
شریف ترین ها
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 02:30
فوق العاده ترین آدمای دنیا بدون شک، بچه های جمعیت اند! خیلی شریف و انسان اند... دوست دارم دست تک تکشونو ببوسم، هر کاری که میتونم براشون انجام بدم، فوق العاده ان اینا...
-
تولد...
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 11:35
شدم 23 سال تمام! به همین راحتی... آقا مجتبی تولدت، ای گناهکار روزگار، ای ته نامردا، آقا مجتبی تولدت مبارک :)
-
هوپس زندگی
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 01:49
یعنی میشه یک روزی پیدا بشه که من اشتباه نکنم، خاطرات بدم تکرار نشه برام؟ خدای من، کمکم کن. میدونم همراهمی، ولی بگذار راه فراری داشته باشم از اشتباهاتم، ممنونم خدا هوپس
-
روز لذت بخش
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 23:46
امروز روز خیلی خوبی بود برام، یکجورایی فوق العاده بود، از کمال دوست قدیمیم ممنونم، که همراهیم کرد... به تمام معنا فوق العاده بود :) دوست داشتم تموم نشه، یک عالمه فرشته کنار هم؛ یک عالمه مهربون کنار هم، بدون چشم داشت، بدون هیچی... خدا ممنونم
-
صدای غریبه...
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 03:02
احساس میکنم، یک غریبه داره صدام میکنه، منتظرمه، شاید وقتش شده...
-
حس غریبی دارم...
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 03:07
حس غریبه قریبی دارم! نمیدونم ولی غمم گرفته به خاطر آیدین، پویا و مجتبی، 3 کوهنوردی که... منم میخوام برم...
-
ابراهیم...
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 02:23
2 روزه بد جوری دارم عذاب میکشم، فکرم یکسره مشغوله یک اسمه "ابراهیم"... ابراهیمی که زیاد وقت نداره، 100 میلیون میخواد که عمرشو بخره... 100 میلیونی که تا آخر ماه رمضون بیشتر فرصت نداره، نمیدونم، ولی تا الان 0 تا 100 اش، هنوز صفره صفره...