ها؟

ها یعنی همین

ها؟

ها یعنی همین

دیشب یک خواب عجیب دیدم!


دیدم فلانی توی ۲ پست قبلی تو خوابم بودو از قضا اتفاقی تو خیابون دیده بودمش و دنبالش دویده بودم! اونم تا منو دید پا به فرار گذاشت! خخخ!

بعد رفت توی یک برج و منم رسیدم بهش! ازش خواستم چند لحظه واسته تا باهاش حرف بزنم! در واقع نمی‌دونم بعد از گذشت این چند سال چرا این توی ذهن من بوده که خوابشو ببینم!

توی خوابم تبدیل به یک آدم خیلی مذهبی  و مسئول یک نهاد فرهنگی مذهبی شده بود!


شایدم همیشه ذهنم دنبال این بود که یکبار ازش یک سوال کنم، فقط یک سوال!

این همه تهمت و خورد شدن که به خاطر این آدم برام پیش اومد و و و! میتونست خودش تمام این سو تفاهم‌ها رو رفع کنه، ولی نکرد و شاید اونم تحت فشار یکسری از حرف‌های دور و بری‌ها قرار گرفته بود!

در واقع من از همه ی اون مسائل گذشتم، حتی از شرایطیکه بعضی از دوستام به خاطر این آدم برام پیش آورده بودن، ولی خب خیلی فشار سنگینی رو تحمل کردم.

حداقل انتظارم این بود که یک روزی ازم عذر بخواد!


گاهی آدم به فردی علاقه داره، هیچ حرفی نیست، ولی گاهی واقعا علاقه ای در کار نیست و کلی مشکلات پیش میاد، این خیلی دردآوره!


توی تمام این حرفا فقط یک جمله همیشه خاطرم میمونه!

"فکر کردی من کی هستم" این حرفی بود که فلانی به من زدو بعدش کلا من فهمیدم اون کی هست :))))


به هر حال هر کجا هست و هر کاری داره میکنه، خوش باشه، براش آرزوهای خوب میکنم :)