ها؟

ها یعنی همین

ها؟

ها یعنی همین

غریبه

غریبه دلم گرفته، غریبه یادته پشت 3 چرخه حسین خدا بیامرز چی نوشته بود؟

"غریبه غم مخور منهم غریبم"

غریبه شب به شب  کارم شده اشک ریختن، واسه این دلمم هیچ تحملی، ناراحت نیستم، اما دلم بدجور گرفته، راه تو و من باهم زیادی فرق داشته.

چی بگم، مریضی مامان، فوت مادرجون، تنهایی بابابزرگ، تنهایی خودم، دلتنگی، احساسی که به تو دارم آشنا. چی بگم، 4سال گذشت، هنوز نفهمیدی من کیم.

تو این 4سال هر کاری کردم بفهمی که واقعا تلاشمو کردم، خداییش تا توان داشتم گذاشتم، اما متاسفانه شدم واست یک کار راه انداز، هر وقتی گیری یاد من میفتی، اشکال نداره، اما فراموشی بعدش.؟

این دو ماهی که با بابابزرگ زندگی می کنم، غصه های بابابزرگ، بی امونیاش، گریه های شبونش، بی طاقتیای بابابزرگ، غذا نخوردناش، واقعا عشقشو فهمیدم به مرحوم مادرجون، اینه عشق، 65 سال کنار هم زندگی کردن یعنی 3 برابر عمر من.

آشنا می دونی، دوست داشتن چیزیه که واقعا بلد نیستی، همه چی شده واست تظاهر، میگی نه، گوشیتو تو عکست نگاه کن، حرفاتو یادت بیاد.

مطمئنم میگی اینطور نیست، از خوبیات کم نمی دونم، ازینکه قلب پاکی داری، اما بی ریا نیستی، صادق نیستی، دلت جای دیگس، نمی دونم پیش کی، اما می دونم پیش من نیس.

شاید آلمان رفتن.

شاید سطح بالاتر، چمیدونم، اما مهم ترین چیزایی که می تونست برات یک فرصت بشه، گذاشتی کم کم محو بشه، سختمه راحت صحبت کنم، اما 4سال کنار کسی که تمام وجودت واسش میزاری باشیو حتی لیلی، کاسه ای ازت نشکنه، سخته.

درکش واسم سخته، اما به دیده منت.

اینقدر کمم و ناچیز که فقط به اندازه یک کار راه انداز بهم نگاه کنی.

تو فقط اینطوری نیستی،

من شدم آدمی که دیگران واسه کاراشون یادم میفتن، پروژه ها که میشه، اینقدر تلفنم زنگ میخوره که گاهی مجبورم خطمو عوض کنم، در صورتی که بعد 8 ماه هنوز پروژه خودم هیچکاری نکردم، اما وقتی خرشون از پل رد میشه، حتی تولدتم یادشون نمی مونه، در صورتی که واسه تک تکشون حتی اگه یادت رفت سعی کردی با همون وضعیتت نداری به قول همون دوستات 90% جیبتو خالی کنیو واسشون کادو بگیری،

شاید دلخور بشی، اما زندگیتو واسه خودت نمی کنی، فقط واسه دیگرانه.

همون عکستو نگاه، گوشی آیفونت چه نمایی دادی، فهمش سخت نیست، با اینکه من سادم.

آره سادم، خودت میگفتی، یادت میاد؟

واقعا سادم...

اما نمیفهمی قلبی که زخم خورده بوده و درد داشته،طپش قلبت دائم نامنظم باشه و بزنه، همون وقته که میپرسی آقای حاتمی منو دوست داشت؟

آقای دورانی منو دوست داشت؟

ناراحت نیستم، اما روی زخمم نمک پاشیده شده، شاید یک ماهی هست که پروژتو تحویلت دادم و دیگه کاری بهم نداری، اما مگه من آدم فراموش کردنم؟

اینقدر دلم گرفته که بغضم نمیزاره مفهوم جملاتو بفهمم، یکجورایی چشم بسته دارم تایپ می کنم،

اما فقط دعا می کنم، که اشتباه نکنیو، خوشبخت بشی، تا جایی که یادم میاد، مرام نداشتی که یاد من باشی، اما جات همیشه تو قلب من بوده و هست.

خدا کنه فراموش نکرده باشی که قلب یعنی چی.

می دونم آخرش به همه میگی خودش نخواست و دیگران این حقو به تو می دن، اما خدا می دونه کی نمی خواد.

همیشه از ما بهترون بودیو هستی.

آخرین چیزی که میگم: قدر مادر و پدرتو بدون، الان که پیش بابابزرگ زندگی میکنم، میفهمم، مادر پدر خانواده یعنی چی.

و خودم موندمو خودم موندمو خود خود غریبم...

سوال؟

اینکه دوست دارم همه با هم خوب باشن، چیزه بدیه؟

من اشتباه می‌کنم اما فقط به همین فکر می‌کنم که همه باید با هم خوب باشن.