ها؟

ها یعنی همین

ها؟

ها یعنی همین

متهم...

خیلی وقته نیومدم، این وبلاگ شده واسه زمانیکه دلم میگیره...


امروز روزه شادی واسه خیلی هاست، اما غم و غصه واسه من؛ هفته پیش عید قربان، این هفته عید غدیر.

نمی دونم به کدوم گناه کرده یا ناکرده متهمم، 

خدا متهم به چیم؟

متهمم به دوست داشتن؟

نمی دونم، دو نفر باهم ازدواج کردن (آقا فرزاد و الهام خانم نادعلی زاده) خوشحال شدم، ندا شد رتبه 13 تو گروهشون خوشحالتر، احسان و خانم بخشی که اینقدر واسشون غصه خوردم؛ اونام ازدواج کردن، خیلی ها خوشحال شدن، خیلی ها خوشحالتر،

اما کی منو خوشحال می‌کنه؟


کی به داده من می رسه؟


قلبم شکستست، دلم داغونه، ارشد هم که نمی تونم بخونم، باید چیکار کنم؟

کاش دکمه ایست زندگی دست خودمون بود، شاید می شد یکاریش کرد.


زندگی شده پول، نداری نمی تونی کسیو دوس داشته باشی،

زهرا دلش هوایی شده، هوای رفتن، میخواد بره آلمان داروسازی بخونه، بره، میگه به خاطر منه که اینکارو میکنه، اما نیست، من نمی خوام جلوشو بگیرم، اما فقط عشق چی میشه؟

نه! من مزاحم نمیشم، منم میرم، میرم به سکوت.