ها؟

ها یعنی همین

ها؟

ها یعنی همین

هوپس زندگی

یعنی میشه یک روزی پیدا بشه که من اشتباه نکنم،
خاطرات بدم تکرار نشه برام؟
خدای من، کمکم کن.
میدونم همراهمی، ولی بگذار راه فراری داشته باشم از اشتباهاتم،
ممنونم خدا
هوپس

روز لذت بخش

امروز روز خیلی خوبی بود برام، یکجورایی فوق العاده بود،

از کمال دوست قدیمیم ممنونم، که همراهیم کرد...

به تمام معنا فوق العاده بود :)

دوست داشتم تموم نشه، یک عالمه فرشته کنار هم؛ یک عالمه مهربون کنار هم،

بدون چشم داشت، بدون هیچی...

خدا ممنونم

صدای غریبه...

احساس میکنم، یک غریبه داره صدام میکنه، منتظرمه،

شاید وقتش شده...

حس غریبی دارم...

حس غریبه قریبی دارم!

نمی‎دونم ولی غمم گرفته به خاطر آیدین، پویا و مجتبی، 3 کوهنوردی که...

منم می‌خوام برم...

ابراهیم...


2 روزه بد جوری دارم عذاب میکشم، فکرم یکسره مشغوله یک اسمه "ابراهیم"...

ابراهیمی که زیاد وقت نداره، 100 میلیون میخواد که عمرشو بخره...

100 میلیونی که تا آخر ماه رمضون بیشتر فرصت نداره،

نمیدونم، ولی تا الان 0 تا 100 اش، هنوز صفره صفره...

بریدم

بریدم...

از همه چی...

خوف تنهایی

سخت ترین لحظات زندگی، زمانیکه آدم توی یک سکوت بدون مرز افتاده باشه، تو بیکران، همون زمانیکه تو یک دایره گیر کرده باشه!!!

آره یک ضلع دایره، همون جایی که مداد توش گم شده، نمی‎دونم...

ووو...

چی میگم، نوشته هام شده هزیون، مثل خودم، نمی‎دونم، تو خودم گم شدم،

چطور پیداش کنم؟

گم شدم...

ارشد اومدنم هم که الکی...

بیخیال بابا...

زندگی چیز خوبیه، شایدم بد...

آسونه یا سخت، ولی هرچی که هست میشه نوشتش، میشه با نوشتنش آروم شد...

تشویش، اضطراب، نمیفهمم چم شده، یعنی چم شده بوده، خیلی وقته اینطوریم، 5 سال.

اما الان تو اوجش...

نمیتونم بنویسمو ننویسم آروم نمیگریم...

خوف برم داشته، خوف برم داشته، از تنهایی، از تنهایی که همه کس باهامه، از همون جایی که بی هیچکس، همه کسم همراهمه، چی بگم،

ای کس بی کسان، ای همه کسان، ای تنهای تنهایان...

از غمم تو دانیو تو فهمی...

مراد نمیخوام، توان میخوام...

کمکم کن...

تشنه...

تشنه محبت،

آخر آخر آخر ...

دوست

دوست، معنی دوست یعنی چی؟


یعنی کسی که نه برای تو ولی به خاطر تو پات بمونه،

لحظه لحظه اش، بخاطر خودت باشه، نه به خاطر تواناییات، زمانی از تو یادش نیاد که گیرت باشه.

این دوسته؟

رفیق...

میدونم یکی از دوستام داره اشتباه فکر میکنه :)

مطمئنم، خ...

اما اشکال نداره، رفیقه :) با مرام :)

نعمت..

خیلی وقتا فکر می‎کنم به اینکه بزرگترین نعمت واسه یه آدم چی میتونه باشه،

نتیجه هایی که قبلا  گرفته بودم، فهمیدم  اشتباه است،

اما حالا...

یک چند وقتیه،

حالا فهمیدم که بزرگترین نعمت، شاد کردن دل یک دوسته.

:)

امن سم

چی بگم؟

میدونم باز باوری نیست برای من،

به تیمی که من اسمشونو گذاشتم، "امن سم"

خوشحالم

ولی به این دوستای جدیدم خیلی امیدوارم، فهمیده...

عالی، الهی شکرت، مزه دوست خوبم داریم میچشیم...

محبتشون فوق العادست...

شکرت

سخته!

سخته!

سخته آدم معمولی باشی ولی سعی کنی بار شادیو یک خانواده رو بکشی؛ سخته، تظاهر به شاد بودن سخته.

اتهام

این عادت شده واسه من که کسی نفهمه منو!

و خوشم میاد ازین اتهامایی که به من زده بشه، دوست دارم :)

برگشتم!

6 اردیبهشت 86، اولین نوشتم تو این وبلاگ بود، هرچند همه نوشته هامو پاک کردم، اما دوباره از الان میخوام اینجا بنویسم، اینجا واسه خودمو خودمه.

اینجا یک زندگی دیگست واسم، اینجا بهترین جاییه که می‌تونم با خودم راحت باشم، بهترین جای ممکن...

گاهی...

گاهی اینقدر  دلم میگره از دنیا.

شبا تا دیر وقتم که بیدارم، خدا واسه چی اینطوریه؟؟؟

خدا

خدا جای حق نشسته...

خدا می دونه من چقدر سختی کشیدم،

چقدر بی طاقت بودمو ناراحتی کشیدم،

اما لطف خدا همین بود که تورو پیش روم گذاشت،

درسته تنهام گذاشتی اما، مهم اینه که من  هیچوقت

تنهات نمیذارم، همینطور که تاحالا نگذاشتم، حتی شده تو یادم.

قناد

قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  قناد  

پانوشت

روزی پانوشت خواهد نوشت که خواندن چشم بصیرت خواهد، بخوان میتوانی

وقتیکه بابام!!!!

وقتی‌که مهم  نیستی، یعنی مهم نیستی دیگه که معنی نداری واسه کسی آقا مجتبی، 4 سال پیش باید می‌فهمیدی، اما اون موقع که اینطوری نبود؟

مهم نیست، مهم اینکه هنوز زندم :)

کاش می‌فهمیدی زهرا خانم، چمیدونم، بی‌خیال.

اما جاش اگه واسه  خیلیا  مهم  نیستی، واسه بعضیا که واقعا لنگه ندارن،  خیلی مهمی!!!

پنجشنبه پیش بابام حرف خفنی زد! گفت آقا مجتبی روزیکه ازدواج کنی، من میرم واسه خودمون خونه رهن می‌کنم! تو هم بیا تو خونه خودمون!

شکه شدم!

یعنی از همون موقع همینجور  رفتم  تو فکر، این آقا بابای ما خیلی آقاست، خیلی.

هر چی دارم از بابام دارم، اینکه الان بقیه میگن تو فلانی تو کامپیوتر ... ، همش به خاطر بابامه، 6-7سالم که بود کامپیوتر داشتم، یعنی سال 75-76! البته شاید خیلی ها داشتن، اما کامپیوتر اون  زمان واسه  خود  من بود، یعنی نه واسه بابام، مثل خیلیای  دیگه، اینقدر خرابش کردم، که  به قول خود بابام  شدم، استاد کامپیوتر!

البته اینکه دیگران بهم افتخار می‌کنن، خودم خوشم نمیاد، اما اگه چیزی یاد گرفتم فقط بابام پشتم بوده و بس، هیچوقت هیچ کلاسی نرفتم واسه  کامپیوتر، قبل دانشگاه برنامه  نویسی  میکردمو طراحی سایت، فکر کنم دانشگاه واسه من هیچ سودی نداشت، 1 لیسانس الکی!

واقعا هم، فقط  یک پیشوند الکی!

اما این بابام بوده که تو نداریو مشکلات زندگیش، تو ورشکستگی و بدهیاش، اینطوری پشتم بوده، خداییش تکی بابا...

نمی‌گم دوست  دارم، نمی‌گم عاشقتم،  واقعا خجالت می‌کشم ازت که بگم، بابا می‌گم  نوکرتم بابا، عمری  لقمه دهن خودتو  گذاشتی واسه  زندگی من، که امیدت باشم، تلاشمو می‌کنم ناامید نشی ازم.

ببخشید واسه  تمام بدی‌هام، آقای پدر :) 

هی دل!

هی دل چه کنم؟

ها ها ها ها ها؟

بگو؟

فقط میشه غصه خورد!

Yandex!

امروز یک میل تو یاندکس باز کردم، واقعا چیزی از جیمیل کم نداره، کم کم شاید مهاجرت کنم به این یاندکس روسی!

غریبه

غریبه دلم گرفته، غریبه یادته پشت 3 چرخه حسین خدا بیامرز چی نوشته بود؟

"غریبه غم مخور منهم غریبم"

غریبه شب به شب  کارم شده اشک ریختن، واسه این دلمم هیچ تحملی، ناراحت نیستم، اما دلم بدجور گرفته، راه تو و من باهم زیادی فرق داشته.

چی بگم، مریضی مامان، فوت مادرجون، تنهایی بابابزرگ، تنهایی خودم، دلتنگی، احساسی که به تو دارم آشنا. چی بگم، 4سال گذشت، هنوز نفهمیدی من کیم.

تو این 4سال هر کاری کردم بفهمی که واقعا تلاشمو کردم، خداییش تا توان داشتم گذاشتم، اما متاسفانه شدم واست یک کار راه انداز، هر وقتی گیری یاد من میفتی، اشکال نداره، اما فراموشی بعدش.؟

این دو ماهی که با بابابزرگ زندگی می کنم، غصه های بابابزرگ، بی امونیاش، گریه های شبونش، بی طاقتیای بابابزرگ، غذا نخوردناش، واقعا عشقشو فهمیدم به مرحوم مادرجون، اینه عشق، 65 سال کنار هم زندگی کردن یعنی 3 برابر عمر من.

آشنا می دونی، دوست داشتن چیزیه که واقعا بلد نیستی، همه چی شده واست تظاهر، میگی نه، گوشیتو تو عکست نگاه کن، حرفاتو یادت بیاد.

مطمئنم میگی اینطور نیست، از خوبیات کم نمی دونم، ازینکه قلب پاکی داری، اما بی ریا نیستی، صادق نیستی، دلت جای دیگس، نمی دونم پیش کی، اما می دونم پیش من نیس.

شاید آلمان رفتن.

شاید سطح بالاتر، چمیدونم، اما مهم ترین چیزایی که می تونست برات یک فرصت بشه، گذاشتی کم کم محو بشه، سختمه راحت صحبت کنم، اما 4سال کنار کسی که تمام وجودت واسش میزاری باشیو حتی لیلی، کاسه ای ازت نشکنه، سخته.

درکش واسم سخته، اما به دیده منت.

اینقدر کمم و ناچیز که فقط به اندازه یک کار راه انداز بهم نگاه کنی.

تو فقط اینطوری نیستی،

من شدم آدمی که دیگران واسه کاراشون یادم میفتن، پروژه ها که میشه، اینقدر تلفنم زنگ میخوره که گاهی مجبورم خطمو عوض کنم، در صورتی که بعد 8 ماه هنوز پروژه خودم هیچکاری نکردم، اما وقتی خرشون از پل رد میشه، حتی تولدتم یادشون نمی مونه، در صورتی که واسه تک تکشون حتی اگه یادت رفت سعی کردی با همون وضعیتت نداری به قول همون دوستات 90% جیبتو خالی کنیو واسشون کادو بگیری،

شاید دلخور بشی، اما زندگیتو واسه خودت نمی کنی، فقط واسه دیگرانه.

همون عکستو نگاه، گوشی آیفونت چه نمایی دادی، فهمش سخت نیست، با اینکه من سادم.

آره سادم، خودت میگفتی، یادت میاد؟

واقعا سادم...

اما نمیفهمی قلبی که زخم خورده بوده و درد داشته،طپش قلبت دائم نامنظم باشه و بزنه، همون وقته که میپرسی آقای حاتمی منو دوست داشت؟

آقای دورانی منو دوست داشت؟

ناراحت نیستم، اما روی زخمم نمک پاشیده شده، شاید یک ماهی هست که پروژتو تحویلت دادم و دیگه کاری بهم نداری، اما مگه من آدم فراموش کردنم؟

اینقدر دلم گرفته که بغضم نمیزاره مفهوم جملاتو بفهمم، یکجورایی چشم بسته دارم تایپ می کنم،

اما فقط دعا می کنم، که اشتباه نکنیو، خوشبخت بشی، تا جایی که یادم میاد، مرام نداشتی که یاد من باشی، اما جات همیشه تو قلب من بوده و هست.

خدا کنه فراموش نکرده باشی که قلب یعنی چی.

می دونم آخرش به همه میگی خودش نخواست و دیگران این حقو به تو می دن، اما خدا می دونه کی نمی خواد.

همیشه از ما بهترون بودیو هستی.

آخرین چیزی که میگم: قدر مادر و پدرتو بدون، الان که پیش بابابزرگ زندگی میکنم، میفهمم، مادر پدر خانواده یعنی چی.

و خودم موندمو خودم موندمو خود خود غریبم...

سوال؟

اینکه دوست دارم همه با هم خوب باشن، چیزه بدیه؟

من اشتباه می‌کنم اما فقط به همین فکر می‌کنم که همه باید با هم خوب باشن.

تولدم نامبارک

و این تولد همون وقتیه که دیگه نه مادر جون هست، این همون زمانیه که یک زلزله خیلیا رو مصیبت زده می‌کنه، چه مادر و پدرهایی که بچشون از دست دادن مثل مادرجون من و چه بچه‌هایی که دیپه پدر یا مادر یا هر دوشونو ندارن، چه عمه و عموهایی تو زلزله فوت کردن، مثل عمه ها و عموهای خود من.

و این مصیبت،  همونیه که 20 سال دیگه یکی مثل من حسرت می‌خوره که چرا یک عمه یا خاله نداره،

تسلیت، واقعا تسلیت.


پ.ن:تسلیت به خاطر زلزله 21 امرداد 91، آذربایجان شرقی.

پ.ن2:فوت مادرجون مادری 6 امرداد 91، فوت مادرجون پدری 4 امرداد 86

پ.ن3:فردا 24 امرداد تولد نامبارک من