قلم مرا تنها کرد و تو تنهاتر،
نمی دانم با خود چه کرده ام، اما هرچه کردم، شد،
نمی دانم قلم هنوز خاطره هایم را مینویسد یا نه، شاید،
شاید مینویسد، هرچه هست بگذاریم تقصیر جوهر است که بی رمق شده
طاقت ندارد، آری جوهر طاقت ندارد!
برایش باید فاتحه خواند،
و ب بسم ا... از آغاز فاتحه تا انتهایش را بی جوهر می شود خواند،
اما نام تو را چه؟
حافظه!
نه، مدت هاست، حافظه ام خفه شده،
مدت هاست به منتهای بی انتهای قلبم رسیده ام
به بن بست |
به دیوار سختی که راهی جز آسمان ندارد،
پرواز!
اما من که پرواز بلد نیستم،
قرار بود تو معلمم باشی، یادت نیست؟
فراموشم کردی؟؟؟
صدایی میآید،
انگار کسی صدایم میکند،
کسی که ازو غفلت کردم،
کسی که فراموش کرده بودم او خود پرندست،
مادر......
قلبم برای اوست که می تپد،
و فقط او...